کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

اولین تجربه دندون پزشکی ...

پنج شنبه و جمعه ای که گذشت رو رفته بودیم ییلاق پیش مامان جون اینا !   صبح پنج شنبه رفتیم عکس هات رو انتخاب کردیم و سفارش دادیم و بعد از نهار هم رفتیم ییلاق ...   اونجا بساط بلال خورون بود و عمه مریم برای اولین بار به شما بلال داد ،بی خبر از اینکه شما فعلا نباید بلال بخوری ... شما هم خوردی و کلیاتی خوشت اومد !!! پنج شنبه و جمعه ای که گذشت رو رفته بودیم ییلاق پیش مامان جون اینا ! صبح پنج شنبه رفتیم عکس هات رو انتخاب کردیم و سفارش دادیم و بعد از نهار هم رفتیم ییلاق ... اونجا بساط بلال خورون بود و عمه مریم برای اولین بار به شما بلال داد ،بی خبر از اینکه شما فعلا نباید بلال بخوری ... شما هم خوردی و کلیاتی خوشت ...
9 مهر 1392

کیان پیچ گوشتی به دست ...

دیشب تصمیم گرفتیم که میله های تختت رو برداریم تا شما اول بالا و پایین رفتن از تختت رو یاد بگیری و بعد هم یواش یواش بخوابونیمت روی تخت !   انگاری شما هم مثل باباییت فنی تشریف داری گلم ،از همون اول شروع کردی به اصرار برای گرفتن پیچ گوشتی از بابا ! بابایی هم بهت داد و یادت داد که چه طوری پیچ رو باز کنی و جنابعالی هم کلی بازی کردی و ول کن نبودی ... اینم خوشحال از گرفتن پیچ گوشتی ! باباییت همیشه برای تو خیلی حوصله داره گلم ،امیدوارم قدرش رو بدونی ... تلاش برای باز کردن پیچ ... کمک بابایی ... و در آخر ناراحت از اینکه بابایی پیچ گوشتی رو از دستت گرفته ! ...
8 مهر 1392

مادری ...

یادش به خیر ...   همه میگفتن :این زهرا بچه دار شه ،ببینیم چه جوری بچه بزرگ میکنه با این همه ادا اطوار !؟ دایی حمید همیشه میگفت :ای خدا ،من باشم و بچه داری تو رو ببینم !!! انقدر که غر و لند میکردم که بچه هاتونو اینطوری کنین ،اونطوری کنین ...   یه وقتایی دیگه خاله الهام و زندایی زهرا جوابمم نمیدادن ،فقط بهم یه لبخند میزدن که یعنی شب دراز است و قلندر بیدار !!!   یادش به خیر ... همه میگفتن :این زهرا بچه دار شه ،ببینیم چه جوری بچه بزرگ میکنه با این همه ادا اطوار !؟ دایی حمید همیشه میگفت :ای خدا ،من باشم و بچه داری تو رو ببینم !!! انقدر که غر و لند میکردم که بچه هاتونو اینطوری کنین ،اونطوری کنین ... یه وقتایی ...
7 مهر 1392

دهمین دندون ...

امروز داشتم باهات بازی میکردم که یهویی هوس کردم ببینم اون دندونی که بابتش اینهمه غذاب میکشی دراومده یا نه !؟ انگشتم رو توی دهانت که کردم که البته گازش هم گرفتی حساااااااابی ،اشک توی چشمهام جمع شد ،اما خوبیش این بود که فهمیدم دهمین دندونت هم خودش رو نمایان کرده !   این دندونت خیلی وقته متورمه ،یه چیزی حدود ۶-۵ ماه ... قربونت برم ده دندونی من !  اینم دندون دهم ... ...
7 مهر 1392

دیشب !!!

دیشب شام رفتیم همون رستوران k1 برج میلاد !   غذاها که اصلا چنگی به دل نمیزد ،انگار داری آب سرد میخوری ،هیچ طعمی نداشت ! خوشمان نیامد ... اما به جاش شما و آنوشا کلی با هم بازی کردین و این بار آنوشا خیلی بهتر با شما برخورد کرد و خبری از کارای قبلی نبود ! بعد هم اومدیم خونه ما و همین نیم ساعت پیش خاله شیوا اینا رفتن ،البته شما و آنوشا همون موقع که اومدیم جفتتون خوابیدین ! توی محیط های باز انگــــــــــــــــــار نه انگار که مادر داری ،سرت میندازی پایین و همینطوری میری ... اینجا دویدی و خوردی به اون آقاهه که شلوارش سفیده ،ایشونم بلندت کرد و بوسیدت و رفت ... آنوشا نشسته بود پیش مامانش رو صندلی ،شما رو هم نشوندم ،ام...
3 مهر 1392

داستان پستونکی که گم شد ...

روزی دو تا پست !؟ زیاد نیست ؟؟؟  بعد از ظهر با خودم گفتم :آخ جون الان کیان میخوابه و منم یه ۳-۲ ساعتی میخوابم ! آخه اگر سر و صدا نباشه راحت ۳-۲ ساعت میخوابی واسه خودت ،خدا رو شکر خوش خوابی مثل باباییت ! شیرت رو درست کردم و دستمال کاغذی و گوشی و ریموت تلویزیون رو آوردم و متکا رو گذاشتم رو زمین و گفتم :کیان بخواب تا برم پستونکت رو بیارم ... تمام خونه رو گشتم نبود ،وا ... گشتم ،گشتم ،گشتم ... خوشحال از پیدا شدن یار قدیمیت ! روزی دو تا پست !؟ زیاد نیست ؟؟؟  بعد از ظهر با خودم گفتم :آخ جون الان کیان میخوابه و منم یه ۳-۲ ساعتی میخوابم ! آخه اگر سر و صدا نباشه راحت ۳-۲ ساعت میخوابی واسه خودت ،خدا رو شکر خوش خوابی ...
2 مهر 1392

اولین دست زدن !

خیلی از کوچولوها از ۷-۶ ماهگی میتونن دست دسی کنن ،اما شما علی رغم تمرین های من اصلا علاقه ای به این کار نشون ندادی ... کلا هر کاری رو هر وقت که بخوای و احساس کنی وقتشه انجام میدی ! امروز برای اولین بار خودت بدون اینکه ازت بخوایم شروع به دست زدن کردی و از صدای ایجاد شده کلی لذت بردی ... تلویزیون یه آهنگ شاد پخش کرد ،شما هم شروع به دست زدن کردی و از ذوقت دور خونه میچرخیدی ... اون لحظه نتونستم ازت عکس بگیرم ،اما کلی حال داد ! اینم ظهر که حاضر شدی بریم بیرون خرید ،البته با دمپایی ... داری میخندی به خاله فری ! باور کن خیلی وقته عکس درست و درمون نداری ! اینطوری با هیجان میدوی و میای خودت رو پرت میکنی تو بغلمون که خدا به ...
2 مهر 1392

خواب دوباره توی اتاق خواب ...

راستی ... اینم بگم ! خیلی زحمت کشیدم که شما به خوابیدن پیش ما عادت نکنی و حالا بعد از مدت به این کمی خودم نمیتونم ازت جداشم ... از دیشب تصمیم گرفتم تا شما بیش از این به خیاری خوابیدن توی هال عادت نکردی دوباره برت گردونم توی اتاق خودت ! قبل از خواب بردمت توی اتاقت و گذاشتمت توی تختت تا یه خورده بازی کنی و تختت رو لمس کنی که اصلا دوست نداشتی توش بمونی و میخواستی بیای بیرون ،بعد هم خیلی راحت پاهات رو گذاشتی روی میله ها و از تخت اومدی پایین ! به باباییت گفتم :اصلا باید این نرده ها برداشته بشن ،این تخت دیگه قابل اطمینان نیست !!! شب هم شما رو روی یک تشک خوابوندم توی اتاقت روی زمین که ببینم مشکل از اتاقه یا تخت ... تا صبح خوابیدی و اص...
1 مهر 1392

ورزش ،روز اول ماه مهر !

امروز رفتم باشگاه برای ورزش ،اونم ایروبیک ... روز اول مهر ... خیلی سال ورزش میکردم ،تقریبا از همون ۱۷-۱۶ سالگی که بابام (خدابیامرز) منو متوجه اضافه وزن بسیار زیادم کرد و بهم هشدار داد که شاید هیچوقت نتونم به خاطر اضافه وزن یک زندگی ظریف و زنونه و سالم داشته باشم ... همون روزا به غیرتم برخورد و شروع کردم به ورزش و رژیم تحت نظر دکتر خضری و وزن خیلی زیادی کم کردم ... همیشه مدیونشم ،مدیون پدری که فقط پدر نبود ... بماند ... اینم عکس امروز صبح که گوشی اسباب بازیت رو گذاشته بودی در گوشت و با علیرضای خیالی حرف میزدی ! امروز رفتم باشگاه برای ورزش ،اونم ایروبیک ... روز اول مهر ... خیلی سال ورزش میکردم ،تقریبا از همون ۱۷-۱۶ سالگی ک...
1 مهر 1392

باغ پرندگان ...

دیروز جمعه خیلی حوصله مون سر رفته بود ! بابایی هم از صبح رفت و ساعت ۴-۳ اومد ،شما رو با خودش برد حمام و موهات رو یک کم مرتب کرد ! از حمام که اومدین من گفتم :خیلی حوصله مون سر رفته بریم باغ پرندگان !؟ بابایی هم قبول کرد و رفتیم ! خیلی جای قشنگ و باصفا و خوش آب و هوایی بود ،فقط حیف که ما دیر رفتیم ... رسیدیم اونجا شما خوابیدی و یه ۳-۲ دور دور باغ پرندگان زدیم با ماشین تا شما توی خواب شیرت رو بخوری و بعد هم رفتیم توی پارکینگ و پارک کردیم و از اونجا هم با ون رفتیم بالا به سمت خود باغ ،ما رسیدیم اون بالا دیگه هوا داشت گرگ و میش میشد و وقت زیادی نداشتیم ... بلیط خریدیم و رفتیم تو و همون ابتدا یک آب نما توجه ت رو حسااااااابی به خودش جلب...
30 شهريور 1392